۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

#زندانی_سیاسی #فاطمه_موسوی #انقلاب_ژینا

نمیدونم دلوین حس میکنه یا از حرفامون فهمیده که شاید دوباره وقت دوری رسیده مثل روزای اول آزادیم یه لحظه هم ازم فاصله نمیگیره و تو بغلم میخوابه و مدام بهم یاداوری میکنه که خیلی دوستم داره . یادمه وقتی بعد از یک ماه ممنوع التماسی و ممنوع الملاقات بودن بهم اجازه ی ملاقات دادن تنها مشکلم روبه رو شدن با بچه ها بود باز پارسارو خوب بیاد میاوردم اما چهره دلوین تو ذهنم کمرنگ شده بود فقط چشماشو تو لحظه های سختم تصور میکردم .در باز شد وارد سالن ملاقات شدم کلی تمرین کرده بودم که نخوام گریه کنم و بچه ها منو خندون و شاد مثل همیشه ببینن اما نتونستم و تا دلوینو پارسارو بغل کردم زدم زیر گریه اما خیلی سریع خودمو جمع و جور کردم .دلوین تو شوک بود و مدام بریده بریده تکرار میکرد مامان مامان..باور نمیکرد مادرش یکروز از خونه بره بیرون و یک ماه و نیم برنگرده اونم وقتی که برای شیر خوردن هم بمن نیاز داشت و شیرخواره بود . توی ملاقات گاهی بهم نزدیک میشد و رو صورتم دست میکشید و گاهی سریع بغل پارسا میرفت تا از من دور بمونه تا شاید اگه قراره دوباره نباشم کمتر حس دوریم بشکنتش ..تو سالن ملاقات سخت ترین حس دنیارو تجربه کردم وقتی زمانم تموم شده بود و باید برمیگشتم و دلوین از بغلم نمیرفت و گریه میکرد .پارسا از طرفی هی بوسم میکرد و دستمو نوازش میکرد و میگفت تو اصلا نترس من کنارتم . به اجبار برگشتم بند اما دلم برای دلوین و پارسا پر میزد . اونروز خیلی گریه کردم که چرا انقدر کم دیدمشون چرا بیشتر بغلشون نکردم چرا چرا ... . این شبها منم ترس دارم که نکنه دوباره ...... من جونم فدای بچه های ایرانه دلوین و پارساهم جزو همون بچه هان و میخوام اینده برای اونا باشه امیدوارم یه روز منو برای خودخواهیم و اینکه همه بچه هارو اندازه اونا دوست داشتم و اینده رو برای همه میخواستم منو ببخشن ...
بماند به یادگار (فاطمه موسوی)

#زندانی_سیاسی 
#فاطمه_موسوی 
#انقلاب_ژینا
#زن_زندگی_آزادی 
#نه_به_حجاب_اجباری 
#زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

محمد مختاری

۱۹شهریور  زادروز جاوید نام محمد مختاری جوان پرشوری که در تظاهرات ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹ بر اثر شليک مستقيم گلوله از «سوی لباس شخصی های موتورسوار...